اومدن عزیز و آقاجون و محمدامین و خاله سمیه و نی نی هاش
آخرهای تابستون بالاخره عزیز و آقاجون و محمدامین , خاله سمیه و نازنین و محمدمهرداد افتخار دادن تا بیان دیدن ما, ولی خیلی کم مشهد بودن بلافاصله برگشتن تهران آخه محمد امین و نازنین مدرسه میرن پس باید برای رفتن به مدرسه آماده می شدند این چندروزی که اینجا بودن , با هم به حرم رفتیم و خونه دایی محمدرضا رفتیم و دایی محمدرضا اومد خونه ما , کلی خاله بازی کردیم آقاجون و مامانی هم همچنان درگیر بنایی و نمای ساختمان و باغ و ... بودن اومدن مسافر چقدر شیرین و دلچسبه ولی رفتنشون چقدر دلگیر ...